راستیآزمایی یا «فکت چکینگ» (به زبان «علما»ی امروزی) این روزها خیلی باب شده، بهویژه در بررسیهای تاریخی. تا از واقعه یا رویدادی در گذشته صحبت به میان میآید، عدهای میگویند: واقعا؟ اتفاق افتاده؟ درسته؟ کی دیده؟ شواهدش کجاست؟
خوشبختانه مردم دیگر خیلی راحت گزارشها و روایتهای مربوط به گذشته را قبول نمیکنند و دنبال شاهد و دلیل و مدرک و سند میگردند. اصلا یک عده کار و بارشان همین شده که به راستیآزمایی یا به قول معروف فکت چکینگ میپردازند. این اتفاق بسیار خجسته و میمونی است و میتوان آن را گام اول در هر پژوهش تاریخی دانست.
اینکه آدمها نسبت به هر آنچه میشنوند و میخوانند، مشکوک باشند و از گوینده یا نویسنده دلیل و مدرک بخواهند، خیلی خوب است، خصوصا در تاریخ که عموما وقایع گذشته را روایت میکند. بالاخره وقتی کسی خبری از گذشته میشنود، باید راستیآزمایی کند و از چند و چون آن واقعیت از منظرهای مختلف سر در آورد. شاید اصلا آن اتفاق رخ نداده یا شاید به گونهای دیگر از آنکه راوی میگوید، به وقوع پیوسته است؛ اما راستیآزمایی یا فکت چکینگ تمام تاریخ پژوهی نیست. گامهای بعدی و بعضا مهمتری هم هست.
امروزه با هوش مصنوعی و در دسترس بودن حجم عظیمی از دادهها، راحت یا دشوار میتوان هر خبری را در اینترنت آزمود و اطلاعاتی متفاوت از آن گردآوری کرد و روایتهای مختلف آن را جست و با یکدیگر مقایسه کرد. البته این به معنای بیارزش قلمداد کردن کار پژوهشگران سختکوشی نیست که این دادهها و روایتها را گردآوری میکنند و در اختیار دیگران میگذارند؛ اما تاریخپژوه در قدمهای بعدی باید بکوشد نشان بدهد که به فرض صحت یک واقعه، چرا و به چه علت آن واقعه رخ داده و چه علل و عواملی به وقوع آن رویداد انجامیده.
در مورد روایتهایی هم که مشهور شدهاند، اما اکنون معلوم شده «واقعا» رخ ندادهاند یا به آن شکل خاصی که راوی میگوید، به وقوع نپیوستهاند، باید تحقیق کرد که چرا مشهور شدهاند؟ به عبارت دیگر مورخ نباید با معیاری صفر و یکی، روایتها را به راست و دروغ تقسیم کند و دروغها را به تعبیر غلط به زبالهدان تاریخ بیندازد، بلکه به جای آن باید به این پرسش پاسخ بدهد که چرا و چگونه یک روایت مشهور و واقعی پنداشته شده. برای مثال امروز تقریبا همه میدانیم که داستان سه یار دبستانی و قرار مدار گذاشتن سه چهره مشهور تاریخی یعنی خواجه نظامالملک و حسن صباح و حکیم عمر خیام در نوجوانی و در مدرسه، حکایتی تخیلی است و به دلایل مختلف امکان وقوع نداشته. اما تاریخپژوه باید به این سوال پاسخ بدهد که چرا چنین قصهای اینچنین بر سر زبانها افتاده است؟ یا بسیاری نشان دادهاند که ماجرای مشهور سفارش سرایش شاهنامه توسط محمود غزنوی به ابوالقاسم فردوسی و بعد از آن زیر قول زدن محمود و هجویهسرایی حکیم در ذم و ملامت محمود درست نیست. اما چرا این قصه اینقدر قبول عام یافته و قرنها از سوی عموم به عنوان حقیقتی تاریخی پذیرفته شده؟ تنها با پاسخ به این سوالهاست که فهمی ژرف و دقیق از تاریخ به دست میآید، در غیر این صورت به گزارشگری بدل میشویم که فقط آنچه را بیشتر به نظر واقعی میآید، بیان کرده. با تاکید بر این نکته که نفس این گزارشگری صد البته عملی بسیار ارزشمند و حائز اهمیت است و به هیچ عنوان نباید آن را تحقیر کرد و تخفیف داد.
* روزنامهنگار
منبع: اعتماد
۲۵۹
دیدگاهتان را بنویسید